دخترکمدخترکم، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 8 روز سن داره

برای کسی که وجودش پر از خوبی هاست

یه روز از زندگی من و تو

١٩ آبان 1392   چند روزيه كه مى خنديدى اما بيشتر بى دليل و به در و ديوار و پنجره ، امروز شروع كردى به نق نق ، بغلت كردم و نشوندمت آروم شدى و براى اينكه كمرت و بدنت درد نگيره زمان زيادى نشسته نگهت نمى دارم به خاطر همين زودى خوابوندمت روى تشكچه ات ، دوباره شروع كردى به نق نق ، با عصبانيت بهت گفتم " ااااِ بهاررر" مى دونى تو چه طورى جوابم و دادى با اون دهن بى دندونت يه خنده كشدار بى صدا تحويلم دادى دلم عجيب لرزيد اين اولين بارى بود كه احساس كردم دارى باهام ارتباط بر قرار مى كنى قبلاً كه باهات صحبت مى كردم فقط نگاهم مى كردى و زود خسته مى شدى و روت و بر مى گردوندى ، البته يه كوچولو هم مامان و شرمنده كردى كه داشت دعوات...
19 آبان 1392