عکاسی از دخترک مدلم...
آتليه ١٠٠ روزگى
دختركم وقتى ١٠٠ روزه بودى برديمت آتليه تا عكساى خوشگل ازت بگيريم و با وجود تمام حرف هاى كه باهات زده بودم و ازت خواسته بودم باهامون همكارى كنى
امااااا فقط ١٠ دقيقه اولش و آروم بودى بعدش ديدى انگار خيلى داره به مامان و خانوم عكاس خوش ميگذره براى همين يه برنامه گذاشتى كه تا آخر كار گريه كنى و بد اخلاق باشى
بعد از اينكه با اولين پارچه عكس انداختى و خانوم عكاس دومين پارچه رو انداخت و شما رو گذاشتيم روش شروع كردى به غرغر و بعدشم گريه ، سعى كرديم آرومت كنيم اما شما هيچ جوره راضى نمى شدى ، خانم عكاس هم وقت استراحت داد تا شما شير بخورى و سر حال بشى ولى لج كرده بودى و شير هم نمى خوردى و با اينكه راه ميرفتم غرغر ميكردى ، چون لخت بودى براى عكاسى مامان و مورد عنايت قرار دادى و شلوار و پالتو مامان و خيس كردى
بلاخره با كلى سختى روى پام با تكون خوابيدى و ما هم از فرصت استفاده كرديم و خواستيم عكساى خوابت و بگيريم ولى دخترك من خوابش سبكتر از پره
تا خانوم عكاس از روى پاى من بغلت كرد و گذاشتت روى پارچه دكور بيدار شدى ، بيچاره كلى بالشت زيرت و با دست تكون داد تا دوباره بخوابى ، حالا خوابيدى و با كوچكترين اشاره ايى كه خانوم عكاس ميكرد تا به بدنت ژست بده بيدار ميشدى و غرغر ميكردى كه چرا خواب خانوم و بهم زديم ، بلاخره با يه پارچه و يه پتو عكس خواب ازت گرفت و براى مرحله بعد كه خواست جات و عوض كنه بيدار شدى.
اولش يادت نبود كه چه خبره و خوش اخلاق بودى اما تا عكاسى شروع شد يادت اومد كه الان از خوش اخلاقى من سوء استفاده ميكنن و دوباره گريه و بداخلاقى شروع شد
بيچاره خانوم عكاس هلاك شد تا حواست و پرت كنه كه گريه نكنى، خنده كه پيشكشمون
وقتايى هم كه گريه نميكردى يا زبونت بيرون بود و يا دستت و ميخوردى ، چشمات هم كه بيشترش اشكى بود ...
بعد از اينكه با دوتا دكور عكس گرفتيم دوباره اون يه ذره صبرت هم تموم شد و گريه و گريه ...
اين دفعه يه كم شير خوردى و خوابيدى ، مامان يه نفس راحت كشيد ولى همينكه خانوم عكاس گذاشتت توى دكور بيدار شدى و مجدداً غر غر غر ...
چندتاى ديگه هم عكس گرفتن و وقتى كه گفت تموم شد من از تو بيشتر خوشحال شدم
بعد از قرار داد اومديم خونه و من بردمت حمام با اينكه صبحش حمام كرده بودى اما مامانى دوست نداشت تن شما كه به اون همه پارچه ماليده شده همونجورى بمونه ، پس تميز شستمت و تو براى اولين بار ساعت ٩ شب تا صبح خوابيدى
نميدونم تو بيشتر خسته شدى يا من، حتى نميدونم تو من و اذيت كردى يا من تو رو
هر چى كه بود تموم شد و اميدوارم نتيجه كارخوب بشه .
حرف دل :
دختركم مامان زياد اهل تعريف و تمجيد نيست ، چون هر بچه ايى با هر قيافه ايى براى پدر و مادرش عزيزه و كلى قربون صدقه اش ميرن اما عزيزكم قربون صدقه هاى من فقط زمانيه كه من و تو تنها هستيم ، من اينجورى خيلى بيشتر دوست دارم
اين و گفتم كه بعدتر ها با خوندن وبلاگت برات علامت سوال پيش نياد كه مامان من با بقيه مامان ها فرق داره
اينجا خاطره هات و اتفاقات زندگيت و احساسات مادرانه ام و برات ثبت ميكنم اما اون حس لطيف عشقم به تو فقط و فقط بين خودم و خودت ميمونه
اما اينجا يه چيزى و بگم كه مربوط به اين خاطره ات هست : عزيزكم وقتى روى اون پتوى سبز آروم و ناز خوابيده بودى و گل زرد بزرگى روى سرت جا خوش كرده بود ايمان آوردم كه تو يه فرشته ايى كه از بهشت براى من اومدى و دلم برات ضعف رفت
پينوشت ١ : آتليه فيليك رفتيم و شيرين جون از شما عكاسى كرد
پينوشت ٢ : اونجا همه بسيار خوش برخورد و مهربون بودن و با اينكه كارشون اينه و هر روز و هر روز نى نى ميبينن اما با هر نى نى يه جورى برخورد ميكردن كه انگار اولين بچه ايه كه ميبينن ، كلاً از همه چيزش خيلى راضى بودم ، مخصوصاً از برخوردشون
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی