دخترکمدخترکم، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 8 روز سن داره

برای کسی که وجودش پر از خوبی هاست

عکاسی از دخترک مدلم...

1392/10/1 14:37
نویسنده : مامان بهار
224 بازدید
اشتراک گذاری
آتليه ١٠٠ روزگى 
دختركم وقتى ١٠٠ روزه بودى برديمت آتليه تا عكساى خوشگل ازت بگيريم و با وجود تمام حرف هاى كه باهات زده بودم و ازت خواسته بودم باهامون همكارى كنى
امااااا فقط ١٠ دقيقه اولش و آروم بودى بعدش ديدى انگار خيلى داره به مامان و خانوم عكاس خوش ميگذره براى همين يه برنامه گذاشتى كه تا آخر كار گريه كنى و بد اخلاق باشى ابرو
بعد از اينكه با اولين پارچه عكس انداختى و خانوم عكاس دومين پارچه رو انداخت و شما رو گذاشتيم  روش شروع كردى به غرغر و بعدشم گريه ، سعى كرديم آرومت كنيم اما شما هيچ جوره راضى نمى شدى ، خانم عكاس هم وقت استراحت داد تا شما شير بخورى و سر حال بشى ولى لج كرده بودى و شير هم نمى خوردى و با اينكه راه ميرفتم غرغر ميكردى ، چون لخت بودى براى عكاسى مامان و مورد عنايت قرار دادى و شلوار و پالتو مامان و خيس كردىشیطان
بلاخره با كلى سختى روى پام با تكون خوابيدى و ما هم از فرصت استفاده كرديم و خواستيم عكساى خوابت و بگيريم  ولى دخترك من خوابش سبكتر از پره ناراحت
تا خانوم عكاس از روى پاى من بغلت كرد و گذاشتت روى پارچه دكور بيدار شدى ، بيچاره كلى بالشت زيرت و با دست تكون داد تا دوباره بخوابى ، حالا خوابيدى و با كوچكترين اشاره ايى كه خانوم عكاس ميكرد تا به بدنت ژست بده بيدار ميشدى و غرغر ميكردى كه چرا خواب خانوم و بهم زديم ، بلاخره با يه پارچه و يه پتو عكس خواب ازت گرفت و براى مرحله بعد كه خواست جات و عوض كنه بيدار شدى.
اولش يادت نبود كه چه خبره و خوش اخلاق بودى اما تا عكاسى شروع شد يادت اومد كه الان از خوش اخلاقى من سوء استفاده ميكنن و دوباره گريه و بداخلاقى شروع شد کلافه
 بيچاره خانوم عكاس هلاك شد تا حواست و پرت كنه كه گريه نكنى، خنده كه پيشكشمونتعجب
وقتايى هم كه گريه نميكردى يا زبونت بيرون بود و يا دستت و ميخوردى ، چشمات هم كه بيشترش اشكى بود ...  
بعد از اينكه با دوتا دكور عكس گرفتيم دوباره  اون يه ذره صبرت هم تموم شد و گريه و گريه ...گریهگریهگریه
اين دفعه يه كم شير خوردى و خوابيدى ، مامان يه نفس راحت كشيد ولى همينكه خانوم عكاس گذاشتت توى دكور بيدار شدى و مجدداً غر غر غر ...عصبانی
چندتاى ديگه هم عكس گرفتن و وقتى كه گفت تموم شد من از تو بيشتر خوشحال شدم اوهنیشخند
 بعد از قرار داد اومديم خونه و من بردمت حمام با اينكه صبحش حمام كرده بودى اما مامانى دوست نداشت تن شما كه به اون همه پارچه ماليده شده همونجورى بمونه ، پس تميز شستمت و تو براى اولين بار ساعت ٩ شب تا صبح خوابيدى از خود راضی
نميدونم تو بيشتر خسته شدى يا من، حتى نميدونم تو من و اذيت كردى يا من تو رو متفکر
هر چى كه بود تموم شد و اميدوارم نتيجه كارخوب بشه . 
حرف دل :
دختركم مامان زياد اهل تعريف و تمجيد نيست ، چون هر بچه ايى با هر قيافه ايى براى پدر و مادرش عزيزه و كلى قربون صدقه اش ميرن اما عزيزكم قربون صدقه هاى من فقط زمانيه كه من و تو تنها هستيم ، من اينجورى خيلى بيشتر دوست دارم مژه
اين و گفتم كه بعدتر ها با خوندن وبلاگت برات علامت سوال پيش نياد كه مامان من با بقيه مامان ها فرق داره 
اينجا خاطره هات و اتفاقات زندگيت و احساسات مادرانه ام و برات ثبت ميكنم اما اون حس  لطيف عشقم به تو فقط و فقط بين خودم و خودت ميمونه 
اما اينجا يه چيزى و بگم كه مربوط به اين خاطره ات هست : عزيزكم وقتى روى اون پتوى سبز آروم و ناز خوابيده بودى و گل زرد بزرگى روى سرت جا خوش كرده بود ايمان آوردم كه تو يه فرشته ايى كه از بهشت براى من اومدى و دلم برات ضعف رفت قلب


 emoticonswallpapers.com

 

پينوشت ١ : آتليه فيليك رفتيم و شيرين جون از شما عكاسى كرد
پينوشت ٢ : اونجا همه بسيار خوش برخورد و مهربون بودن و با اينكه كارشون اينه و هر روز و هر روز نى نى ميبينن اما با هر نى نى يه جورى برخورد ميكردن كه انگار اولين بچه ايه كه ميبينن ، كلاً از همه چيزش خيلى راضى بودم ، مخصوصاً از برخوردشون 
پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

ساناز
29 بهمن 92 23:10
چه بامزه بود ماجراي عكس انداختن البته فكر كنم بداخلاقي دختر كوچولوتون از خواب بوده شنيدم فيليك آتليه خوبيه منتها بنظرم كمي گران بود
مامان بهار
پاسخ
بلهههه حسابی کلافه مون کرده بود درسته گرونه و فکر میکردم ارزشش و داره ، اما متاسفانه با دیدن عکسا حالم گرفته شد از دستشون خیلی شاکیم