ماجراهاى من و بهار و روزوئلا ...
از یکشنبه عصر تب كردى و همش تنت داغه ، تا امروز فكر ميكردم تب براى دندون در آوردنته و طبيعيه ، غذا هم كه نميخوردى ، حتى غذاهايى و كه خيلى دوست داشتى فقط سه تا قاشق ميخوردى ، آخه دورت بگردم من كلى خون دل خوردم تو ١٠٠ گرم اضافه كنى ، اصلاً مگه چقدر وزن دارى كه همينشم قراره كم بشه
تبش با تب واكسن فرق داره ، تب واكسن انگارى سطحى بود و از روى پوستت بود اما اين تب از توى بدنت مياد ، حرارت داره و ميسوزونه با اينكه همون ٣٨.٥ درجه است . بيچاره واكسن ها كه انقدر من ناله نفرين شون ميكردم خيلى مظلوم بودن و يه كوچولو تب با خودشون مياوردن ، اما الان يه كوره تب دارى خلاصه اينكه فقط يه بادى ركابى تنته و چند ساعت يكبار ميبرمت پاشويه ميكنمت ، قطره استامينوفن هم كه دارى ميخورى ( هر ٤ ساعت يكبار )
نخير تبت كوتاه بيا نبود و ما رو از رو برد ، دوشنبه ساعت ٧ شب شد و توى ٢٤ ساعت همش تنت تب دار بود و بين ٣٨ و ٣٩ بالا پايين ميشد و ترسيدم نصف شب حالت بدتر بشه براى همين ساعت ٧:٣٠ شب برديمت دكتر ( البته دكتر خودت دور بود و يه دكتر نزديك خونه رفتيم ) و كاشف به عمل اومديم كه يه ويروس نامرد رفته توى تن دختركم
تشخيص دكتر : روزئولا ( بيمارى ويروسى )
تا ٣ روز تب بالایی دارى و بعدش كه تب قطع ميشه تنت دون هاى قرمز ميزنه كه بعد ٢٤ ساعت دون ها از بين ميرن
هيچ دارويى هم نداره و فقط همون ٦ ساعت به ٦ ساعت قطره استامينوفن و شربت بروفن هم داد كه براى زمانى كه تبت بالاى ٣٩ بود كه من تمام سعى ام و كردم كه به اونجاش نرسى و با پاشويه حمام خنكت ميكردم
و بدترين قسمتش اينجاست كه گفت تا ٢ هفته بى اشتهايى
بعدش هم دكتر جان گير داد به وزنت
چرا انقدر كمه ؟ و دكترش كيه ؟ و كارت رشدت و هم گرفت و تمام علامت هاى و خودم برات با دقت زده بودم و با خودكار خط خطى كرد و حرصم و در آورد
آخرشم يه آزمايش كشت ادرار نوشت كه وضعيت کمبود وزنت بررسى بشه
اومديم خونه و من موندم يه عزيز دردونه داغه داغ ، كاش هيچوقت اين روز ها رو نميديدم ، اين ٣ روز خيلى بهم سخت گذشت
روزى ٣ بار حمومت ميكردم و هر ٣ ساعت هم دست و پاهات و صورتت و ميشستم ، كولر هم كه همش روشن بود و لباس تنت هم يه بادى ركابى ، اما تبت از من قويتر و سريعتر بود . توى چند دقيقه يه دفعه ايى ميرسيد به ٣٩ ، ديگه دستم دماسنج شده بود و با دست ميفهميدم چنده
بى حال بودى عزيزكم ، ديگه از شيطونيات و صداى خنده هات خبرى نبود ، يه گوشه دراز ميكشيدى و منم كنارت بودم و يا باهات بازى ميكردم يا كتاب برات ميخوندم و اگه از كنارت بلند ميشدم و ازت دور ميشدم اشك ميريختى غذا هم كه از همون روز اولش بوسيدى گذاشتيش كنار توى كل روز فقط تونستم ٣٠ سى سى فرنى با شيشه بهت بدم
تو اين ٣ روز نتونستم حتى غذا درست كنم و خاله زهره مثل فرشته ها اومد ديدن تو و برامون غذا هم آورد و حضورش براى من و حتى تو خيلى دلگرم كننده بود .كلى باهات بازى كردن و حواست و پرت كردن تا يه كمى غذا خوردى
سه شنبه شب تنت انقدر داغ بود كه لختت كردم با اينكه تازه از حموم آورده بودمت اما بازم تو تب ميسوختى و تمام شب و لخت بودى تا صبح با دستم دماى بدنت چك ميكردم
و بلاخره روز ٤ شنبه تبت فروكش كرد و دنيا برام بهشت شد ، باورم نميشد كه اون ساعت ها و لحظه هاى سخت تموم شده ، همش دست ميذاشتم روى تنت و وقتى خنكى و حس ميكردم ميبوسيدمت و خدا رو شكر ميكردم
دوباره شدى شيطونك مامان و دنبال مامان چهار دست و پا ميومدى تو آشپزخونه و اتاق و همه جاى خونه رو سرك ميكشيدى و من قربون صدقه ات ميرفتم
پنجشنبه شب هم صورت و تنت و دونه های ریز زد و تا شنبه صبح کاملا خوب شدی
حرف دل : خداى مهربونم فقط خودت ميدونى توى اين چند روز چى كشيدم دستم كه به تن تبدارش ميخورد دلم آتيش ميگرفت و ميسوخت ، اين سه روز همه دنيام داغ شده بود ، داغ و تب دار...
ديدن چشمهاى بيحالش و لبخند هاى آرومش ، نق نق هاش از سردى آب ، بى قراريهاش و اشكاش و صورت سرخ از تبش ... همه اين ها فراتر از صبر و طاقت منى كه عاشقشم بود ، بارها و بارها اشك توى چشمام نشست اما هر بار بغضم و خوردم و آروم توی گوشش گفتم " ما از اون ویروسه قویتریم عزیزکم و از پسش بر میایم " میبوسیدمش و میچسبوندمش به خودم "مامان همیشه کنارت میمونه و مراقبته ، تو فقط زود خوب شو "
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی