دخترکمدخترکم، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 8 روز سن داره

برای کسی که وجودش پر از خوبی هاست

واکسن دو ماهگی

1392/8/29 12:13
نویسنده : مامان بهار
206 بازدید
اشتراک گذاری
 
صبح با كلى دودلى كه امروز بريم برا واكسن يا فردا با بابايى رفتيم مطب دكتر براى واكسن دوماهگيت ، دوست داشتم بابايى حتماً باشه چون دلم نميومد خودم پاهات و بگيرم ديدن درد كشيدنت براى مامان سخته ، ساعت ١٠ اونجا بوديم و اولش خانوم منشى گفت فقط واكسن هپاتيت و بهت مى زنن و سه گانه چون احتمال تب داره بمونه براى بعد از تعطيلات (  چهارشنبه و پنجشنبه عاشورا و تاسو ست و تعطيله ) اما مامانى انگارى كه اضطراب قبل امتحان داشت و دلش مى خواست هرچى زودتر امتحانش و بده و راحت بشه براى همين به دكتر گفتم اگه ضررى نداره هر دوتاش و با هم بزنيد ، دكتر هم قبول كرد . 
اول وزنت كرد ٤/٤٥٠ بعد دور سر ٣٩ و قد ٥٦ گفت ظريفى و يه عالمه تقويت كننده به مامان داد تا بره توى شيرم و شما تقويت بشى . 
خوابوندت روى تخت و اول از همه قطره فلج اطفال ، دوتا لوپت و با انگشتاش فشار داد تا لبات غنچه بشه و قطره رو ريخت توى دهنت و آروم توى صورتت فوت كرد تا قطره رو برنگردونى ، بعدشم اولين واكسن و زد به رون پاى  راستت وقتى سوزن و فرو كرد گريه رو سر دادى من يه كمى فاصله گرفته بودم تا هم من درد كشيدنت و نبينم هم تو من و نبينى و از مامان دلخور نشى ، پاهات و هم دستيار دكتر گرفت  ، اولى كه تموم شد خودت آروم شدى و به دكتر كه بالاى سرت داشت دومى و آماده مى كرد نگاه مى كردى ، دكتر ازت معذرت خواست و دومى وهم زد و تو دوباره گريه رو سر دادى و اين بار ديگه آروم نشدى ، دلم مى خواست سريع بيام و بغلت كنم ولى  تازه دكتر  دارو ها و توصيه ها رو مى كرد و مجبور بودم به اونا گوش بدم ، بابايى بغلت كرد و گذاشت توى كريرت و تو همچنان گريه مى كردى اما گريه خانومانه نه از اون گريه جيغيا ، تا اومديم تو ماشين بغلت كردم چشمات از اشك خيس شده بود ، براى آروم شدنت بهت شیر دادم كه با شكايت و صداى ناله مى خورديش و منم سعى كردم با حرفام از دلت در بيارم ، ماشين كه حركت كرد آرومتر شدى و خوابيدى .
رسيديم خونه بهت قطره استامينوفن دادم ، آروم بودى  تا وقتيكه به توصيه دكتر پارچه گرم گذاشتم روش ، شروع كردى به نا آرومى كه يه كم راه بردمت و گذاشتم روى پام و چند دقيقه بعد خوابت برد ، منم كنارت دراز كشيدم ، آروم خوابيده بودى اما پاتو كه تكون مى دادى يه گريه يواش مى كردى ، منم بهت شیر مى دادم و تو دوباره مى خوابيدى .
ساعت ٣ تب كردى عزيزكم ، دوباره قطره دادم و شروع كردم به پاشويه ات اما دماى بدنت روى ٣٨/٧ ثابت مونده بود. 
ترسيده بودم و مرتب دستمال نمدار و روى دست و پاهاى كوچولوت مى كشيدم و هر ٤ ساعت قطره استامينوفن بهت مى دادم ، اما تو فقط يه تيكه خانوم بودى ، نه گريه مى كردى نه حتى نق ميزدى ، پاهاتم خيلى راحت تكون مى دادى ، ساعت ١ نيمه شب بود كه تبت شروع شد به كم شدن و يه كمى خيال مامان راحت تر شد ، ساعت ٥ كه قطره ات و دادم دماى بدنت ٣٧/٧ شده بود ، يه نفس راحت كشيدم و كنارت خوابيدم . 
 
حرف دل :
عروسك مامان شب سختى و گذرونديم ديدن تن تبدارت و گرمايه توى دهنت دل مامان و داغ مى كرد ، خداى مهربونم ازت مى خوام تن دختركم خونه هيچ ويروس و باكترى و مريضى نشه و هميشه و هميشه سالم و سلامت باشه 
 
پينوشت : از جاى واكسنت هيچ خونى نيومد و فقط يه ريزه اندازه سر سوزن چسب زخم پاى راستت خونى شده بود و جاى واكسنت هم خدارو شكر نه قرمز شد نه متورم .
پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)