دخترکمدخترکم، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 8 روز سن داره

برای کسی که وجودش پر از خوبی هاست

واکسن 6 ماهگی

1392/12/26 0:39
نویسنده : مامان بهار
203 بازدید
اشتراک گذاری
چهارشنبه ٢١ بود و شما ٦ ماهت تموم شد گلم به خاطر اينكه پنجشنبه مهمونى دعوت داشتيم قرار شد واكسنت باشه براى شنبه كه شنبه هم ماشين خراب بود و افتاد برا يكشنبه ٢٥ ، صبح رفتيم مطب دكتر و تا خواستيم پارك كنيم پاركيان محترم مژده داد كه آقاى دكتر ١٠ روزى ميشه كه نيست ، رفتم روى در مطب و خوندم و ديدم بله ، دكتر جان رفتن مسافرت و تا ٢٣ فروردين هم تشريف فرما نميشن ، حالا خودت راستش و بگو كلك چقدر تو اون دل كوچولوت دعا كرده بودى كه هى نميشد كه بشه متفکر
اما كور خوندى مامان و بابا پيگيرتر از اين حرفا هستن چون رسماً ٣ روز ديگه مملكت تعطيل ميشد و دختر ٦ ماهه ما واكسنش و نوش جان نكرده بود ، رفتيم مركز بهداشتى كه وقتى ٣ روزه بودى تست غربالگرى ازت گرفته بودن و خوشبختانه اونجا به در باز خورديم و منتظر شديم تا آمارگيريشون تموم بشه و واكسن شما رو بزنن . 
 
اول قد و وزن شما : 
قد : 66 سانتيمتر 
دور سر : 43
وزن : 6/300
كه خانومه 200 گرم هم برا لباسات كم كرد غمگین
آخه همش دختر ما مگه چقدر بود كه 200 تاشم كم كردى ، هيچى ديگه مجدداً بابات وزن شرمنده شديم و بسى غمگين غمناک
 
رفتيم يه اتاق ديگه برا واكسن اول قطره فلج اطفال و بعد واكسن پاى راست ، من كنارش بودم و بهم گفت پاهاش و محكم بگير ، منم هول شدم و سريع پاتو گرفتم و اصلاً حواسم نبود كه به بابايى كه پشت سرم بود بگم اين كارو بكنه 
واى خيلى حس بدى بود ، شما داشتى ذوق ميكردى برام و ميخنديدى كه خانومه خيلى سريع سوزن كرد توى پات و صداى گريه ات رفت بالا ، حالم خيلى بد شد ، من مامان دل نازکی نبودم و تا حالا خيلى خوب و منطقى با اين دردهاى دختركم برخورد كرده بودم اما از اين واكسنت يه تصوير دردناك توى ذهنم ثبت شد كه دلم و كباب ميكنه دلشکسته ، چه اشتباهى كردم كه شاهدش بودم  خطا
واكسن و خيلى سريعتر از دكتر زد يعنى حدوداً نصف زمانى كه دكترت ميزنه و آخرش شما  يه كم چرخيدى ، من اون لحظه هيچى نميتونستم بگم و بابايى به داد هر دوتامون رسيد و اومد جلو با شما حرف زد تا آرومت كنه و موفق هم شد ، فقط چند ثانيه گريه كردى و خدارو شكر كه بابايى برا واكسن دوم خودش پاهات و گرفت و منم فاصله گرفتم تا اين يكى و نبينم و دوباره جيغت رفت هوا ...
بابا سريع لباست و تنت كرد و من بغلت كردم و تو آروم آروم شدى ، وقتى يكى ديگه از كاركن هاى خدمات بهداشت اومد و تو رو ديد ، از ما سوال كرد واكسنش و زدن و ما گفتيم بله با تعجب گفت : چقدر اين خانومه تعجب
 
اومديم خونه ، شما هم مثل هميشه گريه ات همون چند ثانيه موقع تزريق بود و ديگه انگار نه انگار كه واكسن زدى و بازم مثل هميشه يه كوچولو تب كه ساعت ٣ بعد از ظهر شروع شد و تا شب طول كشيد 
 
اين يكيشم تموم شد ، حالا خدا رو شكر تا ٦ ماه ديگه از واكسن خبرى نيست خسته
يه دست و جيغ و هورااااااااااجشنراضیخندونک
پسندها (1)

نظرات (0)