جشن تولد یک سالگی بهارم
تولدت مبارك تولدت مبارك عروس كوچولوى ناز مامان روزگار چرخيد و چرخيد و چرخيد ... تا دوباره ٢١ شهريور تكرار بشه ، هرچند كه اين روز براى من زيباترين روز زندگيمه و دوست داشتم يه عالمه ٢١ شهريور توى يك سال داشته باشم اين دفعه تدركات تولدت و از دو، سه هفته قبل شروع كردم تا به همه برنامه هامون برسم ، اما هى دل غافل كه كارا انقدر زيادن كه باز هم محتاج نيرو هاى امدادى مهربونمون شديم ...
دوازده ماهگی
دخترمون دد ددرى شده حسسسسابى ، هركى بخواد از در بره بيرون آويزونش ميشه و تا هر خانومى روسرى و شال سرش ميكنه با صداى بلند ذوق ميكنه ، ماشالله تو اين يه سال زندگيش همه جا هم رفته ، مخابرات ، دفترخونه و پاساژ و فروشگاه و ... اما تا حالا فقط پشت سر بابايى كه صبح ها ميره سر كار گريه ميكنه ( مثل اينكه زرنگ خانوم ميدونه تنها كسى كه نميبرتش همون بابايى هست ) اولين كلمه زندگيت هم شد همون " دد دد " كه با تاكيد فروان و محكم ميگيش اين ماه عصرها كه يه كم هوا خنك تر ميشد ميبردمت پارك بابا هم از سر كار ميومد پارك و باهم برميگشتيم خونه ، عاشق سرسره هستى و وقتى سر ميخورى ...
یازده ماهگی
اين حساسيت شما به لباس هاى آويزون هم داره ماجرايى ميشه برا خودش ، ما نميتونيم هيچ لباسى و روى مبل و صندلى بذاريم ، اين ماه به لباس هاى آويزون روى بند رخت و لباس هاى چوب لباسى جلوى در ورودى هم گير ميدى و با اصرار و پشت كار ميكشيشون و نقش زمينشون ميكنى با اين كنترل هاى بيچاره هم يه دشمنى عجيبى دارى ، كلى زحمت ميكشى و خودت و ميرسونى بهشون و بلند ميكنى و با شدت پرتشون ميكنى زمين ( من همش تو اين فكرم كه چند روزه ديگه ميتونن زير دست تو دووم بيارن ) ددرى شدى حسابى ، كاملاً ميفهمى كه يه نفر داره لباس ميپوشه قراره بره بيرون و همش منتظرى تا تو رو هم باخودش ببره ( البته اگه اون آدم مامان باش...
ده ماهگی
١٠ ماهگى هفته اول ده ماهگى بلاخره اولين شيرين كاريى و انجام دادى ، سرت و ميگيرى بالا و چشمات و ميبندى و صورتت و جمع ميكنى و لوسكى ميخندى ، بزرگترا بهش ميگن موش يا پيشو شدن و جالبه اين كار و خود به خود ياد گرفتى ، ما كلى باى باى و ناى ناى و دست دستى باهات كار ميكنيم اونوقت مموشى ما كار خودش و ميكنه يه توجه خاصى به تلفن دارى ، تا تلفن زنگ ميزنه جلوتر از من ميدويى سمتش و هر کسی که با تلفن همراهش صحبت کنه آویزونش میشی و با دقت بهش نگاه میکنی هفته آخر اين ماه هم سر سرى و بزن قدش و به شيرين كارى هات اضافه كردى قبلاً با آشغال ريزه هاى روى زمين فقط بازى ميكر...
ماجراهاى من و بهار و روزوئلا ...
از یکشنبه عصر تب كردى و همش تنت داغه ، تا امروز فكر ميكردم تب براى دندون در آوردنته و طبيعيه ، غذا هم كه نميخوردى ، حتى غذاهايى و كه خيلى دوست داشتى فقط سه تا قاشق ميخوردى ، آخه دورت بگردم من كلى خون دل خوردم تو ١٠٠ گرم اضافه كنى ، اصلاً مگه چقدر وزن دارى كه همينشم قراره كم بشه تبش با تب واكسن فرق داره ، تب واكسن انگارى سطحى بود و از روى پوستت بود اما اين تب از توى بدنت مياد ، حرارت داره و ميسوزونه با اينكه همون ٣٨.٥ درجه است . بيچاره واكسن ها كه انقدر من ناله نفرين شون ميكردم خيلى مظلوم بودن و يه كوچولو تب با خودشون مياوردن ، اما الان يه كوره تب دارى خلاصه اينكه فقط يه بادى ركابى تنته و چند سا...