دخترکمدخترکم، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 24 روز سن داره

برای کسی که وجودش پر از خوبی هاست

یک سال گذشت ...

يك سال گذشت... يك سال از روزى كه فهميدم تو مهمون دلم شدى گذشت  يك سال از روزى كه با يه سورپرايز ناگهانى به بابايى خبر دادم كه ديگه دو نفر نيستيم و پدر شده گذشت  يك سال از روزى كه با جعبه شيرينى رفتيم خونه مامان بزرگ تا اولين نفرى باشه كه از اومدن تو با خبر ميشه گذشت  يك سال از روزى كه همه با صداى پر از شادى باهامون تماس ميگرفتن و حضور تو رو بهمون تبريك ميگفتن گذشت يك سال از روزى كه تو ما دو نفر و خانواده كردى گذشت  يك سال از روزى كه من مادر شدم گذشت...   ...
12 دی 1392

خاطره زایمان

  دختركم هيچ علاقه ای به اين دنيا نداشت و با اينكه من از اول شهريور هر لحظه منتظر اومدنش بودم اون توی دل مامانی جا خوش كرده بود .  بلاخره ١٨ شهريور (تاریخ زایمان طبیعی سونوگرافی) هم رسيد و هيچ خبری نشد ديگه شروع درد و پاره شدن كيسه آبش برام شده بود آرزو ، يه عالمه خاطره زايمان از تو نت خونده بودم و خودم و همه جوره آماده كرده بودم اما مال من چرا اينجوری بود ؟؟؟ دردها ، گرفتن فاصله بين دردها ، هيجان اومدن نی نی ... نخير هيچيه هيچی نداشتم   ١٩ هم گذشت و ديگه صبرم تموم شد ، صبح روز ٢٠ با مامانی رفتيم بيمارستان و نوار حركت های جنين و برداشتيم ( البته من خودم متوجه حركتای نی نی بودم ولي به توصيه دكترم گفتم اين كار...
28 شهريور 1392

حرف هاي دل مامان براي فرزندش

اين همون پستي هست كه قولش و دادم ( مامانه خوش قول ) مامان مي خواد قصه اين ٩ ماهه با هم بودن مون و يه جا برات تعريف كنه : از روز اوليكه فهميدم تو ( يه موجود كوچولوي ناز ) مهمونه دلم شده تا الان چندين ماه مي گذره . توي اين ماه ها من و تو با هم لحظه هاي تلخ و شيرين زيادي داشتيم من گريه كردم و تو شايد غصه من و خوردي و من غصه تو رو خوردم و شايد تو بهم خنديدي ، شاد بودم و با كوچكترين حركت تو قند توي دلم آب مي شد و شايد تو با تعجب نگاهم مي كردي كه مگه چي شده من فقط يه تكون كوچولو خوردم ... لحظه اي كه بهم گفتن : " بله ، جواب مثبته " خورشيد دلم شروع كرد به درخشيدن و دنيام يه رنگه جديد شد ، وجودم لبريز شادي شد و ديوار آرزوهام سر به...
17 شهريور 1392
1