دخترکمدخترکم، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 8 روز سن داره

برای کسی که وجودش پر از خوبی هاست

حرف هاي دل مامان براي فرزندش

1392/6/17 13:6
نویسنده : مامان بهار
247 بازدید
اشتراک گذاری

اين همون پستي هست كه قولش و دادم ( مامانه خوش قول )مژه

مامان مي خواد قصه اين ٩ ماهه با هم بودن مون و يه جا برات تعريف كنه :

از روز اوليكه فهميدم تو ( يه موجود كوچولوي ناز ) مهمونه دلم شده تا الان چندين ماه مي گذره . توي اين ماه ها من و تو با هم لحظه هاي تلخ و شيرين زيادي داشتيم من گريه كردم و تو شايد غصه من و خوردي و من غصه تو رو خوردم و شايد تو بهم خنديدي ، شاد بودم و با كوچكترين حركت تو قند توي دلم آب مي شد و شايد تو با تعجب نگاهم مي كردي كه مگه چي شده من فقط يه تكون كوچولو خوردم ...

لحظه اي كه بهم گفتن : " بله ، جواب مثبته " خورشيد دلم شروع كرد به درخشيدن و دنيام يه رنگه جديد شد ، وجودم لبريز شادي شد و ديوار آرزوهام سر به فلك كشيد . شادي حضورت و با بقيه آدم هاي دنيام قسمت كردم و اون ها هم با مهربوني شريك لحظه هاي انتظارم براي روزي كه قراره تو بياي شدن . روزي كه براي اولين بار ديدم دستشويي پر از خون شد ، تمام دنياي كه با تو براي خودمون ساخته بودم روي سرم خراب شد و با اشك فقط از خداي مهربون خواستم كه تو رو براي ما نگه داره و اون خطر و با استراحت مطلق و شياف پشت سر گذاشتيم .

بعد حرف از نبودن تيغه بيني شما ( nb ) و آمينوسنتز و ختم بارداري و... شد و من با ذره ذره وجودم مي خواستم تو رو داشته باشم و فكر به نبودنت يا رفتنت برام عذاب بود ، بعد از ٢ هفته انتظار تيغه بيني رخ نمودن و من دوباره اميد گرفتم به سالم بودن و موندنت .

 اون هم گذشت اما عمر خوشي ها كوتاه مدت تر از برفه اول زمستونه و خيلي زود آب مي شن و دوباره دستشوي پر ازخون مي شد و اشك از چشماي من جاري كه اين جنين كوچولو كه داره سلول هاي بدنش و مي سازه محتاجه اين خونيه كه به راحتي داره از من مي ره و حتي خروج يه قسمتي از بافته جفتي كه قرار بود همراهه تو باشه و تو رو تغذيه كنه ، نه اينكه سد راهت بشه و انقدر پايين بياد و بياد كه خطر جدا شدنش و از دست دادن تو باشه ، ولي كوچولويه من قوي تر از اين حرف ها بود و دو دستي محكم به زندگي چسبيده بود و من و تنها نگذاشت .

طوفان روزهاي بارداري آروم شده بود و لذت حركت هاي مو جودي كه توي وجودم رشد مي كرد من و با خودش به آينده و فردا هاي مي برد كه دستاي كوچولوت و توي دستم بگيرم و تمام تلخي هاي اون روزاي سخت و فراموش كنم اما شيريني حضور تو انگار به كام من زيادي شيرين اومده بود و اين بار قند بارداري شد بهانه دلواپسي هام . دو هفته از تمام شيريني هاي دنيا پرهيز كردم تا ضرري به كودك درونم نرسه ، آزمايش قند سه مرحله اي منفي شد و حالا گفتن كمي شيريني بخور كه قندت پايين هم هست .ابله

با شكمي بر آمده و بدني دفرمه شده توي مجلس هاي شادي عقد و نامزدي و عروسيه دختر خاله ها و پسر خاله هات شركت كردم و خم به ابروم نياوردم و دلم به اين خوش بود كه تو دلي ام هم شاد و خوشحال همراهم حضور داره و چاقي و ورم بد قيافه شدن برايم مهم نبود . اما بهاي اشك هاي اين دفعه برايم خيلي سنگين بود ، گفتند تو لاغر مانده اي و احتمال ١٠ درصد سندرم IUGR داري ، اين را ديگر كجاي دلم مي گذاشتم ، من كه تمام اين ٧ ماه براي خوردن هر چيزي حساب و كتاب مي كردم كه براي تو ضرر دارد يا فايده و فقط به خاطر وجوده نازنيني كه درونم است و از خودم برايم عزيزتر است اين را كه دوست اشتم نمي خوردم و آن را كه متنفر بودم مي خوردم فقط و فقط براي سالم بودن تو .

حالا مي گويند استراحت و خوردن پروتءين و لبنيات و سبزيجات و ... استراحت كه برايم غريبه وبود ، تمام روزهاي تعطيل سال نو ، بوي عيد و سفر و مهماني و خوش گذراني را داده بودم و يك تخت گوشه يك اتاق را براي استراحت گرفته بودم تا آن جفتي كه جلويه دست و پاي شما رو گرفته بود بالا بيايد و به جاي اينكه باري باشد روي دوش ما ، كمك حاله من و تو باشد . كباب و ميوه و كله پاچه و... براه شد تا شما كمي شكم گنده بشوي و باز هم همان ٢ هفته لعنتي طي شد و احمدوالله شما هم شكم دار بودي هم برو بازو دار .

مي داني عزيزكم ، نيت كرده ام زماني كه تو را سالم و سلامت در آغوش گرفتم ، تمام اين سختي ها و اذيت هاي كه شده ام را دور سرت بگردانم و دور بياندازم كه همه آن ساعت ها و روزها و ماه ها كه هر كدام برايم مثل سالي مي گذشت فداي يك لحظه حضور تو در كنارم باشد .

پي نوشت  : اول سپاس از خداي مهربانم كه ثانيه اي من و تو را با مشكلات تنها نگذاشت

دوم سپاس از همسر عزيزم كه مشكلات را به شانه هاي خودش مي كشيد تا شانه هاي من و شانه هاي فرزندش صاف بماند و خم به ابرو نمي آورد .

سوم سپاس از مادر مهربانم كه هميشه غصه خوار من بوده و آغوشش تحت هر شرايطي براي من و خانواده ام باز بوده .

و در آخر سپاس از تنها اميد زندگي ام ، فرزندم ، كسي كه با تمامه سختي هاي بزرگ با بدن كوچكش جنگيد و با طپش هاي قلب كوچكش و تكان هاي دست و پايش به ما درش مي گفت تو هم بجنگ و اميد داشته باش كه من محتاج خون و نفس و غذاي تو هستم .

حرف دل :

دختركم

مادر موجودعجيب و غريبيست كه به تمامه معنا تا خودت مادر نشوي نمي فهمي چه مي گويم

تو هنوز به دنيا نيامده ايي و شدي تمام دنياي من و با كوچكترين نا خوشي ات مي ميرم و زنده مي شوم

منتي نيست كه اين عشقي كه امروز در وجودم شعله مي كشد هيزوم هايش مهر مادريست

درست است كه به نام توست اما همه اش به كام من است

چون من يك مادرم...فرشته

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)