دخترکمدخترکم، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 8 روز سن داره

برای کسی که وجودش پر از خوبی هاست

یازده ماهگی

  اين حساسيت شما به لباس هاى آويزون هم داره ماجرايى ميشه برا خودش ، ما نميتونيم هيچ لباسى و روى مبل و صندلى بذاريم ، اين ماه به لباس هاى آويزون روى بند رخت و لباس هاى چوب لباسى جلوى در ورودى هم گير ميدى و با اصرار و پشت كار ميكشيشون  و نقش زمينشون ميكنى    با اين كنترل هاى بيچاره هم يه دشمنى عجيبى دارى ، كلى زحمت ميكشى و خودت و ميرسونى بهشون و بلند ميكنى و با شدت پرتشون ميكنى زمين ( من همش تو اين فكرم كه چند روزه ديگه ميتونن زير دست تو دووم بيارن )    ددرى شدى حسابى ، كاملاً ميفهمى كه يه نفر داره لباس ميپوشه قراره بره بيرون و همش منتظرى تا تو رو هم باخودش ببره ( البته اگه اون آدم مامان باش...
21 مرداد 1393

ده ماهگی

١٠ ماهگى    هفته اول ده ماهگى بلاخره اولين شيرين كاريى و انجام دادى ، سرت و ميگيرى بالا و چشمات و ميبندى و صورتت و جمع ميكنى و لوسكى ميخندى ، بزرگترا بهش ميگن موش يا پيشو شدن و جالبه اين كار و خود به خود ياد گرفتى  ، ما كلى باى باى و ناى ناى و دست دستى باهات كار ميكنيم اونوقت مموشى ما كار خودش و ميكنه    يه توجه خاصى به تلفن دارى ، تا تلفن زنگ ميزنه جلوتر از من ميدويى سمتش و هر کسی که با تلفن همراهش صحبت کنه آویزونش میشی و با دقت بهش نگاه میکنی    هفته آخر اين ماه هم سر سرى و بزن قدش و به شيرين كارى هات اضافه كردى    قبلاً با آشغال ريزه هاى روى زمين فقط بازى ميكر...
21 تير 1393

ماجراهاى من و بهار و روزوئلا ...

    از یکشنبه عصر تب كردى و همش تنت داغه ، تا امروز فكر ميكردم تب براى دندون در آوردنته و طبيعيه ، غذا هم كه نميخوردى ، حتى غذاهايى و كه خيلى دوست داشتى فقط سه تا قاشق ميخوردى ، آخه دورت بگردم من كلى خون دل خوردم تو ١٠٠ گرم اضافه كنى ، اصلاً مگه چقدر وزن دارى كه همينشم قراره كم بشه  تبش با تب واكسن فرق داره ، تب واكسن انگارى سطحى بود و از روى پوستت بود اما اين تب از توى بدنت مياد ، حرارت داره و ميسوزونه با اينكه همون ٣٨.٥ درجه است . بيچاره واكسن ها كه انقدر من ناله نفرين شون ميكردم خيلى مظلوم بودن و يه كوچولو تب با خودشون مياوردن ، اما الان يه كوره تب دارى   خلاصه اينكه فقط يه بادى ركابى تنته و چند سا...
31 خرداد 1393

نمایشگاه کتاب 93 ...

روز جمعه با مشیت بابایی طبق رسمه هر ساله راهی نمایشگاه کتاب شدیم ، با این تفاوت که امسال نی نی کوچولو هم باهامون بود قرار بود فقط سالن هایی کودکان و بریم تا شما هم زیاد خسته نشی ، دیدن اون همه آدم یه جا برات خیلی جالب بود و اولش با تعجب همه رو نگاه میکردی اما یه کم بعدترش انگار از شلوغی خوشت نیومد و بنا رو گذاشتی به گریه . متاسفانه هوای سالن های کودکان هم اصلا مناسب نبود و سیستم تهویه نداشت و با اینکه ما صبح رفته بودیم هوا گرم  و آزار دهنده بود ، برای همین بابایی داوطلب شد تا بیرون سالن ها تو رو نگه داره و من سریع چند تایی کتاب برات بخرم و در بریم    این کتابا شد نتیجه خرید از نمایشگاه 93 :   ...
20 ارديبهشت 1393