دخترکمدخترکم، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 8 روز سن داره

برای کسی که وجودش پر از خوبی هاست

عکس دخترکم پر تیراژ چاپ میشود ...

سلام عروسك ناز مامان  ديروز خاله نيايش بهم خبر داد كه عكس نازت توى صفحه هاى اصلى مجله نى نى + چاپ شده ، باورم نميشد گفتم شايد يه نى نى شكل شما بوده اما وقتى از اون صفحه برامون عكس گرفت و فرستاد از خوشحالى بال در آوردم  عروسك خوشگلم با اون گل روى سرش پایین ستون نوشته ها عکست میدرخشید و البته مثل هميشه  زبونت بيرون بود ، زبون دراز خودمى دیگه  ...
13 بهمن 1392

سیسمونی..

خوب عزیزکم اینم از ادامه سیسمونی  لباس های پرنسس کوچولوم...                   چون مامان جون قبل از اینکه معلوم بشه شما دخترکی برات لباس میخرید ، شما تو سیسمونیت چندتایی لباس پسرونه هم داشتی که با اجازه شما میذاریمشون برا داداشی    و در آخر لباس های تو خونه ایت ...
9 بهمن 1392

سیسمونی..

سلام پرنسس کوچولوی مامان تو این پست عکس های وسایلی و که مامان بزرگ و باب بزرگ برای اومدنت گرفتن و میذارم  خداییش مامان بزرگ و بابابزرگ برات سنگ تموم گذاشتن ، از همین جا دستشون و میبوسم که انقدر مهربونن خیلی از چیزایی که مامان جون میخواست برات بخره من جلوش و میگرفتم و منصرفش میکردم والا الان شما به جای یه اتاق به یه خونه نیاز داشتی برای وسایلت اینم از قصر صورتی پرنسس من                 ...
4 بهمن 1392

یک سال گذشت ...

يك سال گذشت... يك سال از روزى كه فهميدم تو مهمون دلم شدى گذشت  يك سال از روزى كه با يه سورپرايز ناگهانى به بابايى خبر دادم كه ديگه دو نفر نيستيم و پدر شده گذشت  يك سال از روزى كه با جعبه شيرينى رفتيم خونه مامان بزرگ تا اولين نفرى باشه كه از اومدن تو با خبر ميشه گذشت  يك سال از روزى كه همه با صداى پر از شادى باهامون تماس ميگرفتن و حضور تو رو بهمون تبريك ميگفتن گذشت يك سال از روزى كه تو ما دو نفر و خانواده كردى گذشت  يك سال از روزى كه من مادر شدم گذشت...   ...
12 دی 1392

عکاسی از دخترک مدلم...

آتليه ١٠٠ روزگى  دختركم وقتى ١٠٠ روزه بودى برديمت آتليه تا عكساى خوشگل ازت بگيريم و با وجود تمام حرف هاى كه باهات زده بودم و ازت خواسته بودم باهامون همكارى كنى امااااا فقط ١٠ دقيقه اولش و آروم بودى بعدش ديدى انگار خيلى داره به مامان و خانوم عكاس خوش ميگذره براى همين يه برنامه گذاشتى كه تا آخر كار گريه كنى و بد اخلاق باشى بعد از اينكه با اولين پارچه عكس انداختى و خانوم عكاس دومين پارچه رو انداخت و شما رو گذاشتيم  روش شروع كردى به غرغر و بعدشم گريه ، سعى كرديم آرومت كنيم اما شما هيچ جوره راضى نمى شدى ، خانم عكاس هم وقت استراحت داد تا شما شير بخورى و سر حال بشى ولى لج كرده بودى و شير هم نمى خوردى و با اينكه راه ميرفتم غرغر ...
1 دی 1392