دخترکمدخترکم، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 24 روز سن داره

برای کسی که وجودش پر از خوبی هاست

یک سال گذشت ...

يك سال گذشت... يك سال از روزى كه فهميدم تو مهمون دلم شدى گذشت  يك سال از روزى كه با يه سورپرايز ناگهانى به بابايى خبر دادم كه ديگه دو نفر نيستيم و پدر شده گذشت  يك سال از روزى كه با جعبه شيرينى رفتيم خونه مامان بزرگ تا اولين نفرى باشه كه از اومدن تو با خبر ميشه گذشت  يك سال از روزى كه همه با صداى پر از شادى باهامون تماس ميگرفتن و حضور تو رو بهمون تبريك ميگفتن گذشت يك سال از روزى كه تو ما دو نفر و خانواده كردى گذشت  يك سال از روزى كه من مادر شدم گذشت...   ...
12 دی 1392

عکاسی از دخترک مدلم...

آتليه ١٠٠ روزگى  دختركم وقتى ١٠٠ روزه بودى برديمت آتليه تا عكساى خوشگل ازت بگيريم و با وجود تمام حرف هاى كه باهات زده بودم و ازت خواسته بودم باهامون همكارى كنى امااااا فقط ١٠ دقيقه اولش و آروم بودى بعدش ديدى انگار خيلى داره به مامان و خانوم عكاس خوش ميگذره براى همين يه برنامه گذاشتى كه تا آخر كار گريه كنى و بد اخلاق باشى بعد از اينكه با اولين پارچه عكس انداختى و خانوم عكاس دومين پارچه رو انداخت و شما رو گذاشتيم  روش شروع كردى به غرغر و بعدشم گريه ، سعى كرديم آرومت كنيم اما شما هيچ جوره راضى نمى شدى ، خانم عكاس هم وقت استراحت داد تا شما شير بخورى و سر حال بشى ولى لج كرده بودى و شير هم نمى خوردى و با اينكه راه ميرفتم غرغر ...
1 دی 1392

واکسن دو ماهگی

  صبح با كلى دودلى كه امروز بريم برا واكسن يا فردا با بابايى رفتيم مطب دكتر براى واكسن دوماهگيت ، دوست داشتم بابايى حتماً باشه چون دلم نميومد خودم پاهات و بگيرم ديدن درد كشيدنت براى مامان سخته ، ساعت ١٠ اونجا بوديم و اولش خانوم منشى گفت فقط واكسن هپاتيت و بهت مى زنن و سه گانه چون احتمال تب داره بمونه براى بعد از تعطيلات (  چهارشنبه و پنجشنبه عاشورا و تاسو ست و تعطيله ) اما مامانى انگارى كه اضطراب قبل امتحان داشت و دلش مى خواست هرچى زودتر امتحانش و بده و راحت بشه براى همين به دكتر گفتم اگه ضررى نداره هر دوتاش و با هم بزنيد ، دكتر هم قبول كرد .  اول وزنت كرد ٤/٤٥٠ بعد دور سر ٣٩ و قد ٥٦ گفت ظريفى و يه عالمه تقويت كننده به م...
29 آبان 1392