دخترکمدخترکم، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 24 روز سن داره

برای کسی که وجودش پر از خوبی هاست

سفرنامه مشهد...

1393/7/15 0:59
نویسنده : مامان بهار
556 بازدید
اشتراک گذاری
 سلام مشتی بهارچشمک
عزيزكم مامان دوست داشت زودتر از اينا تو رو ببره پيش امام رضا ، اما موقيعتش حالا كه يك ساله هستى جور شد و از يه طرف هم خوشحالم كه الان داريم ميريم كه تو يك سال بزرگتر شدى و بيشتر متوجه ميشى راضی
 
 
 
 
روز سوم مهر ساعت ١٠:٣٠ شب بليت قطار داشتيم ، اولش كه رسيديم  مثل هميشه كه اول از شلوغى خوشت مياد و دور و برت و نگاه ميكنى تو كالسكه آروم بودى ، مامان عفت برات غذا آورده بود ( سبزى پلو با گوشت ) شامت و كه خوردى و ساعت ١٠ ( ساعت خوابت ) شد شروع كردى به نق نق و بهونه گيرى خواب آلود ، قطار هم كه تاخير داشت و تا ساعت ١٠:٤٥ تو سالن ايستگاه چرخونديمت تا اعلام كردن مسافرا از سكو ٧ سوار بشن ، رفتيم توى قطار لباس راحتى تنت كردم و تو هم خيلى ذوق زده شده بودى از اين جاى جديد و رو صندليت همش وول ميخوردى و شيطنت ميكردى خندونک، بلند ميشدى مى ايستادى و تكيه ميدادى به پشتى صندلى و سر ميخوردى پايين ، بعد از شام تو هم خسته شدى و خوابت گرفت و با ما خوابيدى ، حالا بماند كه مادر و دختر چه جورى رو يه تخت جا شدن و تا صبح نصف تن مامان رو هوا بود کچل
 
 
 
برا نماز صبح كه من و مامان عفت رفتيم پايين ، بابا موند پيش شما و نمازش و تو قطار خوند ، وقتى برگشتيم ديديم يه موش كوچولو تو تاريكى لابه لاى پتوها نشسته و داره ميخنده بوس 
دوباره خوابيدى و صبح وقت صبحانه بيدار شدى و تا برسيم به مشهد كلى تو قطار بازى كردى اما آخراش ديگه خسته شده بودى غر ميزدى كه مامان عفت بردت توى راهرو و با مسافرهاى ديگه سرگرم شدى تا رسيديم
 
رفتيم هتل و يه كمى استراحت ساعت ٤ عصر ، شما براى اولين بار رفتى زيارت امام رضا (ع) . رفتيم قسمت پايين حرم كه خلوت تره و دختر مامان عاشق حرم شده بود ، يه محيط بزرگ و وسيع با سنگ هاى خنك و يه عالمه آدم كه بهش توجه ميكردن و باهاش صحبت ميكردن 
 
 
 
توى حرم براى خودت چهار دست و پا ميرفتى و منم دنبالت ميومدم ،ميرفتى سراغ آدما و از بعضيا مهرشون و ميگرفتى و از بعضيا موبايلشون و همه هم با مهربونى باهات بازى ميكردن و سربه سرت ميذاشتن 
 
 
توى اين ٣ روز هر وقت رفتيم حرم اسباب بازى هات و كه در مياوردم تا با هاشون بازى كنى چندتاى نى نى دورت جمع ميشدن و ميشد مهد كودك روى وسايلت حساس نبودى اما يه جاى كه دوتا نى نى بزرگتر از شما سر اسباب بازى شما دعواشون شده بود تو هم شروع كردى به داد زدن     
 
دو دفعه هم بازار رفتيم كه تو بازار الماس شرق چون كالسكه ات و نبرده بوديم برات ماشين هاى دسته دار گرفتيم و براى اولين بار فهميديم دخترمون راننده هم تشريف داره و ما خبر نداشتيم ، خيلى خوشت اومده بود و فرمونش و گرفته بودى و ميچرخوندى يا بلند ميشدى و با دست تند تند ميزدى رو كاپوتش و ذوق ميكردى خوشمزه
 
 
این برج و از اونجا برات خریدیم و خوشبختانه تو عاشقشی
 
واييييييى كه چه مصيبتى كشيديم سر اين كتابخونه جيبى هاى تاكسياى مشهد کچل
يعنى تا دونه آخر كتاباشون و در نمياوردى و نميانداختى پايين بى خيال نميشدى ، تا ميرسيديم مقصد بايد تند تند همه كتابا رو جمع ميكردم و ميذاشتم سر جاشون ( اين و از مزاياى تربيت خاله سميه داريم كه من و دعوا كرد و گفت اجازه بدم هر كارى دوست دارى بكنى و تو اون روز به خدمت تمام كتاباى كتابخونه خودمون رسيدى و از اون به بعد كتاب ريزون برات شده بازى و سرگرمى گیج
 
 
توى هتل هم با اينكه يه پتو برات انداخته بوديم زمين شما تمام زمين هاى سوييت و متر ميكردى و مامان عفت هم كه حساس ، هى دستاى تو رو ميشست و چند دقيقه بعد دوباره از رو پتو به مناطق ممنونعه فرار ميكردى 
 
 
مردم هم تو حرم حسابى تحويلت ميگرفتن ، حتى يه خانوم عرب  كه كنارشون بودى و باهاشون بازى ميكردى و موقع نماز خوابيدى وقتى داشتن ميرفتن بوسيدت و رفت آرام
 
 
روز آخر هم  بابايى بردت زيارت ضريح و گفت : دخترمون اولش با تعجب بی حوصلههمه رو نگاه ميكرد و يه كم كه گذشت دستش و ميذاشت پشت شونه مردا و صدا ميكرد ، پشت شونه يه خدام حرم هم كه اونجا ايستاده بود چند بارى دست زده بودى اونم برگشته بوده و با پرى كه دستش بوده باهات بازى كرده 
 
 
روز دوشنبه ساعت ٦ عصر هم بليط داشتيم براى برگشت و وقتى وارد قطار شديم و شام خورديم انقدر خسته بودى كه ساعت ٨ شب خوابيدى تا ٦ صبح كه رسيديم تهران
 
در كل دخترم توى سفر يه پارچه خانوم بودى تشویقو همه جوره پاى همه چى بودى ، هر روز هم ٢ دفعه ايى ميرفتيم دد دد حسابى خانوم خوش خوشانش شده بود راضی
 
 
حرف دل : عزيزكم خيلى دوست دارم زودتر بزرگ بشى و قصه جاهاى و كه سفر ميكنيم و هم برات بگم و عاشق اون سوال هاى هستم كه توى اون ذهن كوچولوت ميچرخه و قراره از مامان و بابا بپرسى محبتمحبتمحبت
 
پسندها (1)

نظرات (0)